اولین سرود ملی ایران به زمان قاجار برمیگرده. هر چند که این سرود مثل اینکه رسماً سرود ملی ایران نشد اما برای این هدف آهنگش ساخته شد. این آهنگ توسط یک فرانسوی به اسم موسیو لومر موسیقیدان نظامی اعزام شده به ایران و برای پیانو ساخته شد. البته یک بار در ورود مظفرالدین شاه قاجار به پاریس نواخته شد. در دوره حاضر شعری برای آن توسط بیژن ترقی نوشته شد و توسط ارکستر ملل ایران اجرا شد. من نمیدونم این سرود ملی کی اجرا شده و خوانندهاش کیه، اما من هر موقع گوش میکنم احساس غرور میکنم و اشک تو چشمام جمع میشه، موهای تنم سیخ میشه!
نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که هم آواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم وطنم وطنم
بشنو سوز سخنم
که نواگر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم وطنم وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
فرمان بزرگ کورش که به نخستین اعلامیه حقوق بشر نامبرده گردیده است ، براستوانه ای از گل پخته کنده شده و از این روی در تاریخ به " استوانه کورش " شهرت دارد.
از مفاد این فرمان که حاوی ارزشهای معنوی و تاریخی و نمودار انسان دوستی بنیانگذار حکومت هخامنشی است تا سال 1879 میلادی هیچگونه آگاهی در دست نبود.
تا قبل از سال مزبور حکومت هخامنشی و کورش بزرگ را تنها ازروی کتاب مقدس یهود ومدارک مورخان یونان ، آن هم به طور پراکنده ونابسامان وگاه آلوده با کینه توزی می شناختند . این موارد برای پژوهندگان کافی نبود ، زیرا آنها نمی توانستند روح حکومتی را که برای نخستین بار پاره ای از آزادی ها را در دنیای کهن عنوان کرده و حقوق اجتماعی و سیاسی برای ملتهای مغلوب تعیین نموده است شناسند . تا اینکه در سالی که در بالا گفته شد ، در کاوش های با ستان شناسی خرابه های بابل در نزدیکی بغداد امروزی کتیبه آسیب دیده ای توسط سر راولینسون از زیر خاک بیرون آمد و راز سر بسته تاریخ را گشود و نشان داد که چگونه سو شیانت و دلاور مردی با دگرگونی جهش وار وضع اجتماعی ،سیاسی ،فرهنگی و اخلاقی را نه تنها در جامعه ایران و در میان شاهان آسیای باختری ،بلکه در سراسر جهان نوید داد و بکاربست . شبانی که در عصر ما و در هزارهای دیگر نیز درخور ستایش و مایه شگفتی است . این کتیبه اکنون در موزه بریتانیا نگهداری میشود .
از مهمترین موارد این اعلامیه چنین است:
"منم کورش" شاه شاهان ،شاه نیرومند ،شاه بابل ،شاه سوم واکد ،شاه چهار مملکت،پسر کمبوجیه شاه بزرگ،شاه شهرانشان ،نواده کورش ،شاه بزرگ ،شاه شهرانشان ،از اعقاب چیش پش شاه بزرگ ،شاه شهرانشان ،از شاخه سلطنت جاودانه که سلسله اش مورد مهر خدایان و حکومتش به دلها نزدیک است.
هنگامی که من بی جنگ و ستیز وارد بابل شدم ،همه مردم قدوم مرا با شادمانی پذیرفتند . مردوک دلهای نجیب مردم بابل را متوجه من کرد، زیرا من اورا محترم و گرامی داشتم .لشکر بزرگ من به آرامی وارد بابل شد . نگذاشتم آسیب و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
اوضاع داخلی بابل و اماکن مقدسه آن قلب مرا تکان داد . فرمان دادم که همه مردم درپرستش خدای خود آزاد باشند و بی دینان آنان را نیازارند . فرمان دادم که هیچ یک از خانه های مردم خراب نشود . فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
اهالی این محل ها را جمع کردم و خانه های آنها را که خراب کرده بودند از نو ساختم و خدایان سوم راکد را بی آسیب به قلعه های آنها به گونه ای که قلبشان را خرسند دارد باز گردانیدم . صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم....
ارزش راستین و شکوهمند این اعلامیه حقوق و بزرگی این آزادی مذهب و هدایت و رهبری و احترام به شرافت و حیثیت انسانی به دست کورش هنگامی جلوه نمود پیدا میکند که ، بدانیم در قرن ششم پیش از میلاد و در زمانی نزدیک به زندگانی کورش درجهان چه می گذشت . تا پیش از حکومت کورش ،فتح یک شهر یا کشور به معنای نابودی و کشتار مردمان آن بوده است ، ولی وی سیاستی نو و انسانی بنیان نهاد.
برای آنکه دریافت اینگونه رفتارها آسانترشود و نیز سنجشی با اعلامیه کورش بزرگ انجام گیرد ،برای نمونه ( از میان چندین کتیبه برجای مانده ) سه کتیبه را که از کشور گشایان آن روزگار بر جای مانده است می آورم.
آسورنازیربال پادشاه آسور (سال 884 ق.م ) میگوید:
بفرموده آشور وایشتار خدایان بزرگ که حامیان من هستند با لشکریان و ارابه های جنگی خود به شهر گینابو حمله بردم و آن را به ضرب یک شست تصرف کردم – 600 نفر از جنگیان دشمن را بیدرنگ سر بریدم . سه هزار اسیر را زنده زنده طعمه آتش ساختم و حتی یک نفر را باقی نگذاشتم تا به گروگانی رود . کاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم و از آنجا به شهر طلا روان شدم . مردم این شهر از در عجز و الحاح در نیامدند و تسلیم من نشدند . لاجرم به شهرستان یورش بردم و آن را گشودم . سه هزار نفر را از دم تیغ گذراندم بسیاری دیگر را در آتش کباب کردم . اسرای بیشمار را دست و انگشت و گوش و بینی بریدم و هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم . از اجساد کشتگان پشته ها ساختم و سرهای بریده را بر تاکهای شهر آویختم.
بلی ،مشاهده میکنید که آسورنا زیربال مردمان را میکشد و آنها را به تاک ها می آویزد .ولی کورش خود تاکی بود که بر جهان سایه انداخت و مردم را درپناه گرفت.
در کتیبه آسوربانی پال (سال 645 ق.م ) میخوانیم:
"خاک شهر شوستان و شهر ما داکتو و شهرهای دیگر را به آشور کشیدم. درمدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را با تمامی عرض آن جارو کردم . این مملکت را از عبور حشم و از نغمات موسیقی بی نصیب ساختم . به درندگان و ماران و جانوران کویر اجازه دادم که آن را سراسر فرا گیرند.
نبوکد نصر پادشاه بابل ( سال 556 ق.م) در کتیبه اش نبشته است:
“فرمان دادم که صد هزار چشم درآورند و صد هزار قلم پا را بشکنند. با دست خودم چشم فرمانده دشمن را درآوردم . هزاران پسر و دختر را زنده زنده در آتش سوزاندم . خانه را چنان کوفتم که دیگر بانک زنده ای ا ز آنها بر نخیزد.
همان قدر که درجهان خبر سقوط بابل ، مرکز بزرگترین و نیرومند ترین و غنی ترین امپراطوری ها ، عجیب و بهت آور بود ، روش و سیاستی را که کورش پس از فتح شهر پیش گرفت و به تمامی بابل و همه مردم آن امان داد شگفت انگیز تر بود . سردار فاتح وارد شهر شد ، اما نه مانند فرماندهان فاتح پیش از خود که با یک شکوه فریبنده اهریمنی ، به شهرها قدم میگذاشتند ، بلکه با یک جلال و بزرگی و شکوه آسمانی . نه فرمان قتل عام داد ، نه آتش به خانه ای انداخت ، نه پوست کند ، نه پسر و دختری را سوزاند ، نه چشم و زبان در آورد و نه قلم پا شکست . آرامش و صلح و آزادی عنایت فرمود ، و فرمود تا پرستشگاه ها را بسازند و اسیران را از تنگنای زندان آزاد کنند . با خود شادی به همراه آورد و باورش انسانیت بود.